
جلوی بسیاری از آموزشگاهها صفهای طولانی برای یادگیری زبان و دریافت برخی مدارک و گواهینامه برخی مهارتها شکل گرفتهاند. میگویند آن طرف به کارشان میآید. حالا در استان کردستان بسیاری به مهاجرت فکر میکنند. این وضعیت تنها شامل تحصیلکردهها نمیشود و انگار گزینهای پیش و روی همه است.
سن و سالش به دانشآموز دبیرستان میخورد. هر روز برای یادگیری چند مهارت به چند آموزشگاه سطح شهر رفت و آمد میکند و میگوید: «میخواهم کلاسهایم فشرده باشند تا زودتر تمام شوند.»
از او میپرسم چرا عجله داری؟ میگوید: «میخواهم هرچه زودتر جمع و جور کنم و بروم.»
اضافه میکند: «سال آخر دبیرستان هستم و زبان انگلیسی را کامل یاد گرفتهام اما برای این که اقامتم راحتتر باشد، به چند مهارت نیاز دارم و این گواهینامهها را برای آنجا میخواهم که ترجمهاش کنم.»
در سالهای اخیر بسیاری از مردم و خصوصا جوانان در شهرهای کردستان تصمیم به مهاجرت گرفتهاند و این روزها دنبال به اصطلاح جم و جور کردن خودشان برای رفتن از ایران هستند. بسیاری از آموزشگاههای زبان صفهای طولانی ثبتنام دارند. برخی آموزشگاهها هم که مدارک معتبرتری برای مهارتها میدهند، تا چند ترم آینده پر شدهاند.
البته موضوع مهاجرت در طول این چند دهه در کردستان به شیوههای مختلف مطرح و عمدتا هم رنگ و بو و انگیزههای اقتصادی پشت آن بوده است. حدود سه دهه قبل خانوادههای بسیاری در شهرهای کردستان وجود داشتند که سرپرستان آنها شاید کمتر از دو ماه در سال را میان خانواده خود به سر میبردند، مابقی ایام سال را در شهرهای دیگر ایران و عمدتا تهران و مناطق مرکزی به کار کردن میپرداختند.
نبود موقعیتهای کاری در این شهرها و نیاز به نیروی کار در تهران و تفاوت دستمزد در دو طرف فرصتی فراهم میکرد تا سرپرست و یا اعضای مرد خانواده فصلهای کاری را در تهران و شهرهای مرکزی و جنوبی به سر ببرند و این گونه با چند سال کار طاقتفرسا و برخورداری از مزایای بیمه، تا حدودی خیالشان از بابت آینده راحت میشد.
اما این موضوع دوام نیاورد و وضعیت در شهرهای کردستان شاید نتوان گفت بهتر اما مناسبتر شد. کارگاههای کوچک برپا شدند و برخی صنایع، ازجمله ساختمانسازی شکل گرفتند و خیلیها را به خود مشغول کردند. در سالهای بعد موضوع دیگری دامن مردم را گرفت. سختتر شدن شرایط کار، پایین آمدن دستمزدها، عدم همخوانی دخل و خرجها و همه مهمتر، کاهش ارزش پول ملی و در مقابل افزایش ارزش پول کشورهای همسایه، الگوی مهاجرت را تغییر دادند.
برای کردستان ایران شاید هیچ جا مانند اقلیم کردستان عراق نبود. تا دو دهه قبل، ارزش هر یک هزار تومان ایران برابر هشت هزار دینار عراق بود. در ابتدای دهه ۹۰، این معادله به هم ریخت و قیمت دینار افزایش پیدا کرد. بنابراین یک فرصت مناسب برای نیروی کار و مهاجرت آنها ولو به صورت فصلی، به اقلیم کردستان بود.
پیوندهای فرهنگی و خانوادگی دو طرف هم که سابقه تاریخی داشتند و این مرزها بودند که آنها را از هم جدا کرده بودند. اما از حدود یک دهه قبل رفت و آمدها به اقلیم کردستان زیاد شدند و انگیزههای اقتصادی هم بیشتر. شرایط داخلی اقلیم کردستان، از جمله امنیت آن که متفاوتتر از سایر نواحی عراق بود، تقاضای زیاد برخی کسب و کارها، نزدیکی به کردستان ایران و رفت و آمد راحت با گذرنامه سبب شدند که بسیاری راه شهرهای سلیمانیه و اربیل را در پیش بگیرند، چند سالی را کار و پولی دست و پا کنند و به ایران برگردند.
اما بار دیگر ورق برگشت. در سالهای اخیر از یک طرف به دلیل اشباع شدن حضور ایرانیها در کردستان عراق و از طرفی هم به دلیل عدم تورم و ثابت ماندن دستمزدها در اقلیم کردستان، این گزینه کمکم جای خود را به سفر و مهاجرت به سمت اروپا داده است. از طرف دیگر، پیوندهای خانوادگی، ملی، میهنی و... کاهش یافته و بسیاری از جوانان به دنبال سطح و سبک جدیدی از زندگی هستند و چون آن را اینجا پیدا نمیکنند، حاضرند مسیری طولانی، ناهموار و پُرخطر را برای رسیدن به آن انتخاب کنند. برای همین، خیلیها به جنب و جوش افتادهاند و سودای رفتن در سر دارند.
موضوع جالب توجه این است که این مهاجرت تنها مخصوص اقشار تحصیلکرده نیست. شاید تا پیش از این موضوع بیشتر دامن این قشر را میگرفت اما اکنون از همه اقشار به شرط این که فرصت فراهم شود، میروند.
یک کارشناس حوزه علوم اجتماعی و اهل سردشت میگوید: «منشور حقوق بشر انتخاب محل زندگی را فارغ از مرزهای جغرافیایی، حق طبیعی انسانها میداند. آموزههای دینی هم بر این موضوع تاکید دارند. بنابراین هر فردی در جامعه مادامی که ببیند اوضاع از هر لحاظ اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و در راس آن، اقتصادی، آن چیزی نیست که او انتظارش را میکشد، رفتن را بر ماندن ترجیح میدهد.»
این کارشناس با تاکید بر بُعد اقتصادی موضوع میگوید: «در همین شهر سردشت، یک فرد روستایی هم به این حد از آگاهی رسیده است که اگر به تحصیلات عالی هم برسد ، باز هم مجال فرصت برابر با یک شهروند مرکزنشین را ندارد، طبیعی است که رفتن را بر ماندن ترجیح میدهد. برای همین حتی اگر شده چند سال را سخت به کولبری میپردازد تا هرجور که شده پولی پسانداز کند و میرود برای رسیدن به شرایطی که حداقل چند درجه از اینجا بهتر باشد. ممکن است در این راه هم جان خود را از دست دهد، مانند آنچه در سال ۱۳۹۹ برای خانواده ایراننژاد و غرقشدنشان در کانال مانش روی داد. ولی حداقل این بود که آنها تلاش خود را برای رسیدن به موقعیتی بهتر کرده بودند.»
یک شهروند سقزی که سه سال قبل به آلمان مهاجرت کرده است هم میگوید: «من در کردستان کار امدیاف انجام میدادم و هشتم گرو نُهَم بود. پس به فکر مهاجرت افتادم. عراق را انتخاب کردم و به همراه تعداد زیادی از کُردهای عراق راهی بلاروس شدیم. آنجا حدود یک ماه در جنگلهای بلاروس بودیم. اگرچه این کشور عضو هیچ معاهده بینالمللی در رابطه با پناهندگان نیست و احتمال بازگشتمان به سمت عراق زیاد بود اما هرطور که شده، به سمت اروپای غربی رفتیم و آلمان شد مقصدمان. آنجا بیشتر از یک سال در کمپ ماندیم و بعد با توجه به تواناییهایمان، از ما به عنوان نیروی کار استفاده کردند که من همان کار در صنایع چوب را ادامه دادم. در طول کار دستم دچار آسیب شد و سه انگشتم آسیب دیدند و پزشکان مجبور به قطع انگشتانم شدند. در این مدت تمام امکانات پزشکی و حتی ساخت دست مصنوعی در اختیارم قرار گرفت و اکنون هم با دست مصنوعی کاری در حوزه حمل و نقل به من سپرده شده است.»
این مهاجر ادامه میدهد: «ممکن بود این شرایط در حین کار در ایران برایم پیش میآمد. حتی تصور این که چهگونه با من برخورد میشد و چهگونه زندگی خود را میگذراندم، برایم سخت است.»